داستانی زیبا از یتیم نوازی مولای متقیان،
یتیم نوازی و ترس از آتش دوزخ آقا امیرالمومنین علی ابن ابیطالب(ع)
مدیرمسئول
17 تير 1394 ساعت 18:24
هزینه زندگى فرزندان شهید، باعث کارکردن آن زن و آب کشى به خانه دیگران گردیده است.
به گزارش پایگاه خبری اوشیدا: روزى حضرت امام علی (ع) زنى را مشاهده کرد که او مشک آبى را به دوش گرفته و با زحمت و مشقت آن را حمل می کند.
حضرت از آن بانو درخواست کرد که ظرف سنگین آب را در اختیار وى قرار دهد... حضرت على علیه السلام مشک را برداشت و از احوال زن پرسش نمود، معلوم شد شوهر وى از سربازان شهید اسلام در رکاب آن حضرت بوده است و هزینه زندگى فرزندان شهید، باعث کارکردن آن زن و آب کشى به خانه دیگران گردیده است!
مولاى متقیان آدرس خانه او را گرفته و شب را در تمام ناراحتى به سر برد و سحرگاه زنبیلى پر از خرما، روغن، آرد و گوشت... را به دوش گرفته و به خانه مزبور حمل کرد در طول راه برخى از مؤمنین درخواست کمک کردند، ولى حضرت می فرمود: روز رستاخیز بار مرا چه کسى حمل می کند؟!
حضرت على علیه السلام پس از در زدن و اجازه گرفتن به طور ناشناخته وارد خانه شد و پیشنهاد فرمود: زن اجازه دهد یا او بچه ها را به بازى گرفته و مشغول کند و یا به خمیر کردن و نان پختن بپردازد، زن گفت: شما بچه ها را مشغول کنید من به کار خمیر کردن و پختن نان می پردازم، خدا از تو راضى شود و بین من و على بن ابى طالب حاکم گردد! !
حضرت على(ع) فورى مقدارى گوشت را پخت و با خرما و غیره بر دهان بچه ها گذاشت و هر بار لقمه اى را که به آنان می خورانید می فرمود: اى فرزندانم! على را حلال کنید!!!
چون خمیر آماده پختن گردید زن عرض کرد: اى بنده خدا تنور را روشن کن، حضرت على علیه السلام تنور را روشن نموده و صورت مبارک خویش را بر روى شعله هاى آتش می گرفت و می گفت: بچش اى على! این جزاى کسى است که از یتیمان غفلت کند!!
در این هنگام زن همسایه وارد شد و دید على بن ابیطالب(ع) با بچه هاى شهید بازى می کند و آنان را می خنداند و لقمه هاى لذیذ بر دهانشان می گذارد، با دیدن حضرت او را شناخت و خطاب به زن شهید داد زد: واى بر تو این امیرالمؤمنین(ع) است که در خانه تو کار می کند، و بچه هایت را می خنداند...؟
زن شهید از گفتار و کردار خود احساس شرم کرد و با عذر خواهى عرض نمود: یا امیرالمؤمنین(ع) من از شما شرم دارم و نشناخته حرفهایى زده و شما را به کار گماردم.
حضرت على علیه السلام فرمودند: من از شما شرم می کنم که تا به حال از اوضاع شما بی اطلاع مانده ام!! حضرت این بگفت و خانه آنان را موقتا ترک کرد.
انتهای پیام/
کد مطلب: 38901
آدرس مطلب: https://www.oshida.ir/vdca6one.49naw15kk4.html
اوشیدا
https://www.oshida.ir