داخلی آرشيو يادداشت صفحه 
۱
امتیاز مثبت 
۶
 
بابای آسمونی من /قسمت دوم ( صبر و ایثار و مقاومت )
علیرضا ضابطی
کد مطلب: ۲۶۷۲۷
تاریخ انتشار:چهارشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۱۹:۱۲
اوشیدا:حالا اینو می خواستم بگم که ما بچه های شهدا، بیاد باباهامون، همیشه جان فدای ولایت هستیم.
بابای آسمونی من /قسمت دوم ( صبر و ایثار و مقاومت )
به گزارش پایگاه خبری اوشیدا:
بابای آسمونی من /قسمت دوم (صبر و ایثار و مقاومت)
چند وقتی بود از جوون قصه ما خبری نبود، هر طوری بود، یه تماسی با خانواده می گرفت، زمزمه هایی هم از حمله گسترده عراق در شهر پیچیده بود،  کم کم نگرانیها شروع شده بود، از همون بهانه های داداش کوچیکه که می گفت چرا داداش نمیاد؟ تا ناراحتیهای آبجی کوچیکه و مامان و دیگر اعضای فامیل، کسی هم از سرنوشت این جوون خبری نداشت، فقط گفتند، به احتمال قوی اسیر شدند.
حالا اینا رو داشته باشید، ببینیم خانواده در چه حال و هوایه؟ یه مدتی بود که دوست و آشنا می رفتند و می اومدن و دلداریشون می دادند، اما کم کم رفت و آمدها کم شد و بچه ها بیشتر احساس دلتنگی می کردن، دیگه خبری از اون دسنها ترحم آمیز جز دستهای مامان، نبود، آبجی کوچیکه که حالا کلاس سوم ابتداییه، همه روابط دوستانش رو رصد می کنه،از سوارشدن دوستاش بر خودروهای باباهاشون تا دست در دست بابا ها گذاشتن شون، گاه گاهی هم بچه هایی رو می دید که با باباو داداش شون، تو پیاده رو قدم می زنن ، وای خدای من چه حالی داره این دختر کوچولو ؟
داداش کوچیکه هم امسال اولین سالیست که باید به مدرسه بره، روز اول مدرسه، حواسش به دیگر بچه هاست، شادی و شعف بچه ها رو می دید، اما گویا این کودک ۷ ساله، از چیزی ناراحته، اونهم جای خالی بابا و داداش بود، لحظاتی رو مات و مبهوت مونده بود تا اینکه به یکباره اشک از چشماش سرازیر شد، چرا بابای من اینجا نیست؟ چرا داداش من اینجا نیست؟ معلمین مدرسه خیلی تعجب کردن، اما مامان بهشون گفت که باباش شهید شده و داداشش هم مفقوده، بت دلداری معلمین خوب مدرسه، داداش کوچیکه آروم می گیره، اما این فقط اولین روز مدرسه بود، روزهای سخت در پیش بود، اونهم وقتی دیگر بچه ها رو با بابا هاشون می دید، که چطور عاشقانه بهم عشق می ورزن، دلش می گرفت، و می گفت چرا من؟ و سئوالی بود که همیشه از بابابزرگ و عمو و داییش می پرسید.
تا اینکه مدتها گذشت، سنگ صبور این بچه ها بعد از مامان ، مزار مطهر باباشون بود ، خدای من چه زیبا دارن نجوا می کنن، بابایی گلم! حالت تو بهشت چطوره؟ مامان می گه بهتون خیلی خوش می گذره، چون می گه شهید رو خدا روزیش می ده، مامان می گه شما زنده اید، و دارید ما ها رو می بینید، راستی داداش مون هم مفقوده! نمی دونیم کجاست، دوستاش می گن احتمالا" اسیر شده، راستی بابا، اسیر یعنی چه؟ خیلی دلمون برای تو و داداش تنگ شده، تموم زحمت ما رو مامان جون می کشه، اونم مریضه، اما نمی خواد که بفهمیم.
بابای عزیزمون، چند روز دیگه روز پدره! می خوام یه هدیه برات بخرم؟ اما من چطور می تونم برات هدیه بخرم؟ در حالیکه تو شهید شدی؟ مامان می گه برای باباتون و اون دوستانش می تونی آیه هایی از قرآن بخونی! خوب منهم سه بار سوره قل هو الله احد و می خونم، و هدیه می کنم به شما، البته بابای من، یه گله ایی هم دارم ! چند وقتیه که به خوابم نمیایی! من میام بر سر مزارت، تو هم یه شب بیا بخوابم! بخدا ما خیلی تنهاییم، بابایی مهربونم! ما دیگه کم کم بزرگ شدیم، به ما می گن خوش بحالتون، شما برای هر چیزی سهمیه دارید، این سهمیه چیه؟ بهشون می گیم: بابای همیشه نازم رو، بابایی با آغوش باز منو ! به من بدید! تموم سهمیه جنگ ما که شما می گید مال شما!روزها و ماهها گذشت، اما دیگر از داداشی خبری نبود! ما خیلی دلتنگش شده بودیم، تا اینکه یه روز مامانی گفت: اسرا آزاد خواهند شد! بچه ها! داداش تون آزاد می شه، وای خدای من چه خبر خوشی! و اینچنین بود که غم فراق چند ساله به پایان خودش نزدیک شده بود .
گروه های آزادگان هر روز وارد ایران می شدند، تا اینکه یکماه گذشت در آخرین گروه، به یکباره ، رادیو اسم داداشی ما رو اعلام کرد، خدااا! واقعا" داداش زنده است و داره میاد!
آره داداش اومد، اما با تنی زخمی اومد، داداش اومد، اما با روحیه ایی پیروز اومد، داداش اومد، اما می گفت تو این مدت فقط یه چیز از خاطرم بیرون نمی شد! اونهم تنهایی شما بود! اما دیگه فراق به پایان رسیده بود و حالا دیگه داداش در کنارمونه! باید خوب ازش مراقبت کنیم تا زودتر خوب بشه!
داداش بهمون گفت! عزیزانم! بابا همیشه می گفت سرتونو همیشه بالا بگیرید، اگر چه خودش بالا سرمون نبود!
و حالا ما بزرگ شده ایم، مامان همون روزهای اول آزادی داداش، مریض شد و رفت پیش بابا چون تو بهشت.
و داداش قصه ما هم روز به روز ضعیفتر و مریضتر،
حالا اینو می خواستم بگم که ما بچه های شهدا، بیاد باباهامون، همیشه جان فدای ولایت هستیم و این دلزدگی بعضی ها هم اصلا" نمی تونه ما رو از ارزشها و آرمانهای شهدا دور کنه.
Share/Save/Bookmark
سرباز ولایت
۱۳۹۳-۰۵-۱۱ ۰۱:۵۴:۳۵
خداوند شما یادگاران شهدا رو حفظ کنه
زنده و پیروز در خط ولایت باشید. (7363)