داخلی آرشيو يادداشت صفحه 
۱۱
امتیاز مثبت 
۲۰
 
اختصاصی اوشیدا/دیدار گرم وصمیمی اوشیدا با خواهر شهیدان بشارتی
دو برادری که به فاصله کمتر از یک ساعت شهید شدند
کد مطلب: ۱۳۹۲۴
تاریخ انتشار:سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۰۵
اوشیدا: دیدار صمیمانه اوشیدا با خواهر شهیدان بشارتی به لحظات ناب زندگی دو برادر شهید اشاره دارد
دو برادری که به فاصله کمتر از یک ساعت شهید شدند
به گزارش پایگاه خبری اوشیدا:

لحظاتی کوتاه اما ارزشمند تقدیم مجاهدان راه حق

برای دیدار با خانواده شهیدان مجید و مرتضی بشارتی برنامه ریزی کردیم و با پیگیریهای که انجام شد و اطلاعاتی که بدست آوردیم تازه فهمیدیم که پدر و مادر این شهیدان به رحمت خدا رفتند
(سلام بر مادران و پدران شهدا)
با کمی تلاش از همسایگان پدر شهیدان شماره تماسی از بردار شهیدان بدست آوردیم و فورا تماس برقرار شد ،بعد از معرفی خودمان خواستیم قرار ملاقات بگذاریم که برادر شهیدان بشارتی به دلیل ساکن نبودن در زابل از ما خواست تا با یکی از خواهران شهید در زابل تماس برقرار کرده و برای مصاحبه از نزدیک به دیدار ایشان برویم
سرانجام تماس برقرار شد و خواهر شهیدان بزرگوار با دلگرمی از ما استقبال کرد
تصمیم گرفتیم سوالاتی برای مصاحبه آماده کنیم که در نهایت منصرف شده و قرار گذاشتیم که ما سوال نپرسیم و خواهر شهیدان بشارتی برای ما بازگو کند
صبح دیدار فرا رسید و ما که مشتاق دیدار بودیم با برخورد گرم و صمیمانه ی خواهر بزرگوار شهیدان بشارتی به داخل خانه راهنمایی شدیم
خواهر صحبت را از نبود مادر و کمرنگ شدن یاد شهدا شروع کرد از اینکه خاطرات شهدا کمتر برای نسل حاضر بازگو می شود از اینکه جوانهای ما الان درهر جایگاهی که هستند پاکی و صداقت را مهمان دلهایشان کنند و بندگی خالص خدا را بجویند همانگونه که شهدا در ارتباطشان با خدا اخلاص داشتند و جوانان نیز در زندگی خود قرار دهند

خواهر شهیدان
؛ درس و مبارزه شهیدان

با علاقه خاصی از مبارزات قبل از انقلاب شهیدان گفت از اینکه با داشتن سن ۱۲-۱۳ سال در مدرسه روی دیوار مرگ بر شاه می نوشتند که با تکرار کارهای انقلابی شان در مدرسه چندین بار حکم اخراج از مدرسه گرفتند اما بازهم دست بردار نبودند
گاهی پیش می آمد با فکر و ایده خودشان بمب های دستی می ساختند و در تظاهرات به طرف نیروهای ساواک پرتاپ می کردند و با این کارباعث عقب نشینی نیروهای شاه می شدند
از درس خواندن برادرانش اینگونه گفت که در دوران دبیرستان به جبهه از طرف بسیج اعزام شدند با اینکه سن کمی داشتند در حدود ۱۶-۱۷ سالگی هردو شهیدان با هم به جبهه می رفتند و با هم بر می گشتند و در کل ۶سال در جبهه حضور داشتند ،دیپلم را در جبهه گرفتند یعنی در جبهه درس می خواندند و برای امتحان به زابل می آمدند


شهید مرتضی بشارتی ایستاده از سمت راست



 
خواهرشهیدان ؛رفاقت دو برادر شهید
رفاقت این دو برادر خیلی جالب بود و همیشه نگران هم بودند اگر عملیاتی اتفاق می افتاد مرتضی به مجید می گفت من نگران هستم تو در این عملیات شرکت نکن بگذار من بروم همین جمله را مجید به مرتضی می گفت اما هیچ کدامشان یکدیگر را رها نمی کردند همه جا با هم بودند
این دو تا به اندازه ی با هم دوست بودند که در عملیاتهای مختلف همیشه نگران هم بودند
ترکش های زیادی در بدنشان بود گاهی اوقات که فوتبال بازی می کردند یکدفعه خون از پاهاشان جاری می شد حتی در طی عملیاتی شیمیایی شده ولی باز هم سنگر جبهه را رها نکردند




شهید مجید بشارتی




خواهر شهیدان
؛ اخلاق و عبادت مخلصانه شهیدان

بچه های بسیار شوخ طبعی بودند همیشه خندان بودند و هر وقت که به جبهه می رفتند انگار برای عروسی خودشان حاضر می شوند ،با اشتیاق وصف نشدنی به جبهه می رفتند ،شهید مرتضی وشهید مجید بچه های واقعا مخلص بودند ،از دل و جان خدا را عبادت می کردند ،عبادتشان بسیار زیبا بود ،نیایشهایشان با خدا بسیار زیبا بود
داستانهای عبادتهای این دو برادر بسیار زیاد است ،از جمله بگویم ؛نصفه های شب بود که از خواب بیدار شدم و انگار صدای ناله ی شنیده می شد نزدیکتر رفتم و درب اتاق را باز کردم و برادر شهیدم را در حالی که با ناله و زاری به درگاه خدا طلب عفو و بندگی می کرد مشاهده کردم ،اشک در چشمانم جاری شد خدایا این عزیزان با این همه پاکیزگی و خلوص باز هم با گریه و ناله به درگاهت طلب عفو و بندگی دارند خدایا ما را دریاب



خواهرشهیدان
؛ همت و نیکوکاری شهیدان

زمانی که برای استراحت به زابل می آمدند در همان مدت کم که یک هفته تا ده روز طول می کشید برای یک لحظه استراحت نمی کردند و به نوعی به مردم کمک می کردند،درساخت مسجد امام جواد (ع) زابل در کنار دیگر دوستان زحمات زیادی کشیدند و هر بار که به زابل می آمدند برای کمک در ساخت مسجد حاضر بودند،برای مردم بی بضاعت کمک جمع آوری می کردند و به آنها می رساندند
با همان موتوری که داشتند همه کارها را انجام می دادند وهمه جا با هم بودند
هرچند بسیاری از کارهایشان از خانواده پنهان بود و تعریفی نمی کردند و البته اینها تنها گوشه ی از اعمال خیرخواهانه این شهیدان است



شهید مجید بشارتی



خواهر شهیدان
؛بی تابی شهیدان برای شهادت

روزهای نزدیک به شهادتشان دیگر شادابی قبل را نداشتند از اینکه می دیدند دوستانشان شهید می شوند اما این دو هنوز در دنیا باقی هستند چهره شان غمگین می شد ،هر وقت بچه ها می آمدند مادر می گفت: شما حق خودتان را ادا کردید حداقل یک بار یکی از شماها برود و دیگری بماند اما هیچکدامشان قبول به ماندن نمی کردند و می گفتند (از ما خیلی بهتر در جبهه حضور دارند و ما از اینکه خانواده های دوستان شهیدمان را می بینیم خجالت می کشیم ) حرفشان بوی شهادت می داد مثل همیشه نبودند انگار برای رفتن به دیدار دوستان دلتنگ بودند و دنیا را جای برای ماندن نمی دانستند ،هر روز که می گذشت چهره هاشان خبر از عروج آسمانی شان می داد
یکی دو روز قبل از رفتنشان به جبهه همه اش می گفتند (مگر ما چه گناهی کردیم که تا کنون پذیرفته نشدیم، بارگناهان ما انگار زیاد است ...ما هنوز پاک نشدیم)
تا اینکه مادر برایمان گفت؛ یک روز صبح ،نصفه های شب مرتضی از خانه بیرون میرود و هنگام صبح به خانه بر می گردد مادر که از  مرتضی علت را می پرسد او ماجرای اتفاق شب را اینگونه برای مادر تعریف می کند(نصفه های شب در حالی که کنار قبر شهید حسین عالی بودم و از فرط گریه و زاری همانجا به خواب رفتم در خواب به حسین گلایه کردم که چرا من را تنها گذاشتی مگر قرار نبود همه جا با هم باشیم ناگهان دیدم قبر شکافته شد و حسین از درون قبر مرا در آغوش گرفت و در حالی که دلداری می داد گفت آنچه را که من قول دادم به آن عمل خواهد شد و جایی بهتر از آنچه به تو وعده داده شده است اینجا برای تو آماده است )با شنیدن این خواب مادر دلگیر می شود و از مرتضی می خواهد که این بار نرود ،اما شهید مرتضی برای اینکه مادر را از نگرانی در بیاورد و او را خوشحال کند می گوید :شوخی کردم



شهید مرتضی بشارتی

خواهر شهیدان
؛خاطرات شهیدان

خاطره از همرزم شهیدان ، عبادت شهیدان مثال زدنی بود به طوری که یک روز از نزدیکی یکی از سنگرها که می گذشتم صدای زمزمه و نوری که از سنگر به اطراف پراکنده شده بود نظرم را به خود جلب کرد جلو رفتم و داخل سنگر نگاهی انداختم و دیدم سری برروی زمین گذاشته شده و در حال مناجات با خداست و نور از آن سر به اطراف پراکنده می شد و این سر شهید مرتضی بشارتی بود
خاطره از زبان شهید مرتضی بشارتی
در یک عملیات باید برای شناسایی می رفتیم با یک فاصله اندکی با عراقی ها قرار داشتیم و در یک لحظه عراقی ها ما را دیدند و در همان لحظه شروع به خواندن آیه ۹سوره یس کردیم و دیگر انگار عراقی ها کور شدند و ما را ندیدند
و در زمانی دیگر راهمان را گم کرده بودیم و در آن هنگام نی ها خم می شدند و راه را به ما نشان می دادند
خاطره از زبان شهید مجید بشارتی
در یک عملیات اسیر زیادی گرفته بودیم که باید آنها را به محل تعیین شده تحویل می دادیم در مسیر راه دوستان رزمنده قصد بر کشتن آنها داشتند و من به آنها اجازه نمی دادم و برای اینکه مانع از این کار شوم تا صبح بیدار ماندم و صبح آنها را به محل مقرر شده رساندیم


 

خواهر شهیدان
؛وداع با شهیدان

دفعه آخر که رفتند با علم اینکه این دو برادر شهید می شوند همه خانواده می دانستیم
خیلی چهره قشنگ ، جذاب و نورانی داشتند
خواهرم همین حرف را می گفت و ما فهمیده بودیم که این سفر آخر آنهاست و شهید خواهند شد
مرتضی و مجید بار آخر از همه خداحافظی کردند و حلالیت خواستند
شب آخر به خانه ما(خواهرشهید) سرزدند و بعد از کلی شوخی و حلالیت خواستن در گوشه ی از حیاط به همسرم جملاتی گفتند که خبر از شهادتشان و اینکه سفر آخرست و شما مراقب پدر و مادرمان باشید زدند که من بعدا فهمیدم



خواهر شهیدان ؛لحظه شهادت مرتضی و مجید بشارتی

به نقل از همرزمان شهیدان ؛در عملیات کربلای ۵ در محور عملیاتی شلمچه در حالی که مرتضی مسئول اطلاعات عملیات گردان و در جلو پیش می رفته مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و به شهادت می رسد در همین حین مجید به بالای سر او می رسد و در حالی که عینک برادر و جسد او را می بیند تصمیم می گیرد او را به عقب ببرد تا جسدش تنها نماند بعد از اینکه جسد مرتضی را به عقب منتقل می کند خود دوباره به جلو رفته و شهید می شود این دو برادر به کمتر از یک ساعت به شهادت می رسند انگار در لحظه شهادت نیز با هم پیمان برادری بسته بودند



خواهر شهیدان
؛بعد از شهادت برادران

شهید مرتضی و مجید در سن ۲۲و ۲۳ سالگی شهید شدند و درست بعد از ۲۱روز که جسد مجید را تحویل گرفته بودیم جسد مرتضی به آغوش شهر و خانواده اش بازگشت
و مرتضی و مجید به آرزویشان رسیدند
سکوتی خانه را فرا گرفت و اشکهای که نه تنها از افتخار شهادت شهیدان بلکه از یک سو از غم دوری و بی خالصی آنها انسان را به خود وامی دارد و احساس شرمساری سرتاپای وجود ما  را فرا گرفت و از یک طرف دیگر به خودمان می بالیدیم که با چنین شهیدانی و خانواده عزیزشان آشنا شدیم
در فاصله ی که دوست عکاسم به سراغ قاب عکس شهیدان که بروی دیوار نصب رفته بود ،خواهر شهیدان با آلبومی از عکسهای جمع آوری شده توسط این شهیدان عزیز به اتاق برگشت
بسیار ارزشمند و غیرمنتظره بود عکسهای که با دستان خود دو شهید بزرگوار جمع آوری شده بود
فرصت را غنیمت شمرده و شروع به عکس گرفتن کردیم در همین فاصله چند جمله ی به خواهر شهیدان بشارتی دادیم تا در کنارش جمله ی به یادگار بنویسد
جمله ی خطاب به:
خطاب به برادران شهید ؛ طبق وصیت خودتون توصیه به حجاب می کنم
خطاب به مقام معظم رهبری ؛همیشه تابع ولایت بودیم و خواهیم ماند
خطاب به نسل امروز؛ راه شهدا را ادامه دهیم
شهید مجید و شهید مرتضی ؛همیشه در خاطره ها زنده می مانند
شهادت؛ گل لاله
مادر شهید ؛اسطوره
لحظاتی بعد تصمیم به رفتن گرفتیم اما انگار زمان بر ما نگذشته بود و اشتیاقی برای ترک این محفل نورانی نداشتیم اما باید برویم و آنچه در کلاس امروز آموخته ایم را چراغ راه خود و دیگران کنیم

از آنجائیکه تنها وصیت نامه شهید مرتضی بشارتی در دسترس بود در انتها آن را تقدیم علاقمندان راه شهدا خواهیم کرد تا درسی باشد برای بهتر بندگی کردن و بهترزیستن .
به امید حق
راه شهدا همچنان ادامه دارد...








Share/Save/Bookmark
۱۳۹۲-۰۷-۲۶ ۱۳:۴۴:۱۳
سلام امیدوام زحماتی که شما برای اشنا کردن مردم با سیره شهدا می کشید اثراتی داشته باشد سایت بسیار کوشایی هستید (4337)
 
۱۳۹۲-۰۷-۲۶ ۱۳:۴۵:۰۴
خیلی خوب بود (4338)
 
۱۳۹۲-۰۷-۲۶ ۱۳:۴۵:۰۷
خیلی خوب بود (4339)
 
m
United States
۱۳۹۲-۰۷-۲۸ ۲۲:۱۱:۰۰
اجر شما با آقا امام زمان (4399)
 
بی نام و نشان
۱۳۹۲-۰۸-۲۴ ۱۰:۳۰:۲۷
سلام بر مجاهدان راه حق ، الحق کار جالبی بود واقعا تحت تاثیر این دو شهید بزرگوار قرار گرفتم ،انسانهای بسیار پاک و با اخلاص به این مقام خواهند رسید کاش ما نیز در این دنیا شهادت نصیبمان شود .عاشورا ی امسال هم گذشت اما نمی دانم فاصله ام با شهدا کم شده است یا نه؟ کاش این فاصله ها کم شود کاش وعده دیدار نزدیک شود .اللهم عجل لولیک الفرج. (4561)
 
صادق
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳-۱۰-۱۶ ۰۳:۱۷:۲۶
ممنونم
استفاده کردیم (8352)
 
۱۳۹۴-۰۲-۳۰ ۲۲:۵۱:۳۰
خیلی خوب بود ممنون با زندگی نامه شهيدان بشارتی ما آشنا کردین (8916)
 
آزاده بشارتی
۱۳۹۴-۰۴-۱۶ ۲۱:۵۰:۳۶
چقدر حالم عوض شد از دیدن این وب سایت ، چقدر دلتنگ عموهام شدم 😞😞 (9100)
 
مهسا بشارتی
۱۳۹۵-۰۳-۲۶ ۲۲:۵۳:۰۰
عموهای نازنینم چقدر عاشقانه پر کشیدید خوش به سعادتتان ... (10818)
 
فاطمه بشارتی
۱۳۹۵-۰۵-۰۱ ۰۴:۳۸:۳۰
خیلی ممنون..واقعاخوب بود (11221)
 
فاطمه بشارتی
Germany
۱۳۹۶-۱۲-۲۷ ۰۱:۰۲:۲۹
خیلی ممنون بابت این سایت قشنگ تون..دلم یهوعموهام روخواست (15914)