با همدلی و وحدت سیستان دوباره سبز می شود

معصومه سراجی

16 آبان 1393 ساعت 13:24

با همدلی و وحدت فرزندان سیستان ؛روزي آسمان سفره ي مهرباني اش را خواهد گشود .


به گزارش پایگاه خبری اوشیدا: گفتيم گشتي در سيستان عزيز بزنيم شايد كمي غبار زندگي از وجودمان پاك شود ، نمي دانم چه شد كه ناخواسته به سمت جاده ي زابل ،نهبندان رفتيم .چند كيلومتري از پل قرآن كه فاصله گرفتيم .دلم مثل كوير سوخته گرفت . انگار تكه اي از ابرهاي بي باران سيستان در وجودم پرسه مي زد .زمان متوقف شد و عقربه هاي زمان آرام آرام به عقب بازگشتند باورم نمي شد كه الان با ماشيني از وسط هامون زلال و پرهياهو مي گذريم .هاموني كه روزگاري نه چندان دور آنچنان هيبت و جذبه اي داشت كه موج هاي سهمگين ‹‹ سابوري و چنگ دراز...›› نيزارهاي سرسبز پشت كوه خواجه ،توت هاي درهم ، خولك هاي صبور ،تزك هاي معطر ، ماهي هاي رقصان و پرندگان نجوا گو ...دل هر بيننده اي را مي ربود و هركسي رااغوا مي كرد . بچه كه بودم هميشه فكر مي كردم سيستان آخر دنياست و شايد هم همه ي دنيا ،شايد باورتان نشود اما بامداد هياهوي مردان نيزاري ،صداي اميدوار زنان صبور ، تصوير زنده ي توتن ها و گام هاي استوار شكارچيان و صيادها آغاز مي شد ، دشت مثل پيراهن فرشته اي در بادهاي صدو بيست روزه مي رقصيد و چتر گندمزاران و كاكل گزهاي زنده ترين عكس زندگي بود . وقتي عصرازراه مي رسيد مردان و زنان سرزنده نيز مثل قافله اي عاشق باز مي گشتند تا دلهايشان رابه زندگي هديه كنند و پاسدار زيبايي ها باشند هرگز بياد ندارم شكارچي و يا صيادي پيش از آن كه شكار صيدش رابه خانه نيازمندان ببرد راهي خانه شود .اول شكار وصيد مال مستمندان بود بعد مال خانه ..... بگذريم .... بوق ماشيني كه از كنارمان گذشت روزهايم را پرپر كرد خودم را میان بياباني خشك ديدم ..دلم گرفت درست همانجايي كه روزگاري بايد با توتني سالم و جرآتي بي نظير مي رفتي و گرنه سرگردان و حيران مي شدي از همان جا تا كمرگاه خواجه موج بود وموج ،ني بود و ني ،پرنده بود و پرنده و عشق بود و عشق . راستي نميشود آيا دوباره قباي سبز را بر قامت سيستان پوشاند ؟! نمي شود دوباره با دستهاي پرتوان ،نيايش هاي صادقانه و همدلي؛ سيستان را آباد كرد ؟! نمي شود آيا دوباره لبخند رابرلبهاي خواجه سپيد موي هامون غريب كاشت ؟! با همدلی و وحدت فرزندان سیستان ؛روزي آسمان سفره ي مهرباني اش را خواهدگشود ، عشق در تمامي زمين جوانه خواهدزد ، ابرهاي عقيم بارورخواهندشد ، رودها مثل گيسوان فرشتگان در جان جهان جاري ميشوندو چشمه ها و رودها به مهماني گندمزاران مي آيند ‹‹هلمند›› دوباره سر از بستر تاريخ بدر مي آورد و آوازهاي باستاني ‹‹سكستان›› رادرگوش خاك تفتيده و ريگستان هاي داغ نجوا مي كند؛ هامون مي آيد تا غبار اندوه از چهره ي تمامي فرزندان عاشق باستاني ‹‹نيمروز›› ‹‹شهرسوخته›› و دهانه غلامان و سكستان بزدايد ، مي آيد و مرامنامه ي تمامي اساطير شاهنامه و پهلوانان باستاني رااز بلنداي كوه خواجه فرياد زند – هامون مي آيد و دلش را از زلال ترين جرعه هاي اميد لبريز ميسازد و دوباره نيزارهاي سبز رادر گستره ی آبی اش مي روياند تا صداي سبز منجی بشریت را تمامي ستارگان آسمان بشنوند و هرگز ‹‹اهريمني›› بر سرزمين عشق پا نگذارد ،مي آيد تا وقتي خطبه عشق را فرشته اي براي دخترگز مي خواند جهان تهي از راستي و صداقت نباشد ،مي آيد تا كوچه هاي زمين از صداي پاي اسبان پهلوانان تهي نباشد .مي آيد تا سرزمين ولايتمدار سیستان آرزومند كوزه اي آب نباشد و دارالولايه غريبانه كوچ فرزندان خودرا نظاره گر نباشد ،فرزنداني كه سخت ترين مشكلات راتاب آورده اند و نامهرباني طبيعت را تحمل كرده اند ! فرزنداني كه عاشق ديار خود هستند و هرگز شادابي رادر دياري غريب به بهانه ي خشكسالي خواستار نمي شوند ....آري مهرباني به ديارماباز خواهدگشت ،ابرهابارور خواهند شد و طبيعت سفره ي كرامت خودرا خواهدگشودواما ... اما ... از ياد نبريم كه اين تازه ميتواند اول راه باشد ،چرا كه رسالت واقعي ما پس از آن آغاز خواهدشد ....رسالت سازندگي ، بردباري، برنامه ريزي ومديريت ....رسالتي كه از همين امروز بر دوش ما سنگيني مي كند ...وبايستي از همين امروز دست در دست سيستان گذاشت ...دلهارا بهم كره زد ...قلم هارا بدست گرفت ...آستين هاي همت رابالا زد ،طرحي نودرانداخت و نسبت به توان خود مسئوليتي را به عهده گرفت ....مسئوليت سازندگي و آباداني سيستان را....از ياد نبريم كه : فردا از آن كسي ست كه بداند به كجا مي رود و چگونه مي رود .يادمان باشد كه اينها همه امتحان الهي است . خداوند مارا مي آزمايد تابداند چقدردرمقابل سختي ها تاب و توان داريم ...سيستان مي خواهد فرزندان خودرا آزمايش كند .ببيند آيا فرزندان او در تنگدستي بااو چه مي كنند ؟! آيا راهي غربت مي شوند و او را تنها مي گذارند آيا مي مانند و مي كوشند و مي ميرند !آيا حاضرند شلاق باد راتاب آورند و مثل سيستان استوار بمانند . باور كنيد .اينها همه مي گذرد آنچنان كه بارها و بارها نيز گذشته ،سيستان مشكلاتي سخت تر از اين ها را پشت سر گذاشته !پس مي شود بازهم سرزنده و شاداب بود . مي شود بازهم سيستان رادرزيباترين ‹‹پاچين ›› نظاره كرد .نمي دانم چه شد كه به ياد آن شعر سيستاني افتادم ..شعري كه مي گويد : غريبه دل ،دل اراز ورگرد ( دل غريب است ،اي دل غصه داربرگرد) ور از سوز سينه ساز ورگرد(به خاطر راز سينه سوز ساز ،برگرد) دو چش خا شال مينو ،شال ره تو ( دو تا چشمم را فرش راهت مي كنم ) گل پينه تو مي شا ، باز ورگرد(گل التيام بخش تو مي شوم باز برگرد)


کد مطلب: 34934

آدرس مطلب: https://www.oshida.ir/vdcc0oq1.2bq018laa2.html

اوشیدا
  https://www.oshida.ir