داخلی آرشيو يادداشت صفحه 
امتیاز مثبت 
۴
 
مراقب قدمهایت باش!
علیرضا ضابطی
کد مطلب: ۳۰۰۹۳
تاریخ انتشار:پنجشنبه ۱۹ تير ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۴۳
امروز تو ای دوست من مراقب قدمهایت باش شاید مکانی را که گاها" و بعضا" برخی از ما در آن قدم می گزاریم و چشمها را آلوده نگاهها و گوشها را آلوده صداهای حرام می کنیم ، زمانی شور و نوای حسینیانی را تداعی می کرده که نگاه شان جز نگاه به عشق الهی که همان ولایت بود و شنوای شان ، زمزمه ها و سخنان از دل بر آمده مولایشان خمینی (ره) آن پیر فرزانه دوران بوده
مراقب قدمهایت باش!
به گزارش پایگاه خبری اوشیدا:
بنام خدا ((مراقب قدمهایت باش)) روزگاری جنگی در گرفت نمی دانم تو آن روز کجا بودی؟ سر کلاس؟ سر کار؟ سر زمین کشاورزی؟ جبهه؟ یه ویلای امن دور از شهر؟ نمی دانم اما می دانم خودم کجا بودم ، در گهواره روزگاری جنگی در گرفت من و تو شاید آن روز به قدری کوچک بودیم که حتی نمی دانستیم جنگ یعنی چه و اگر هم کشته می شدیم حتی نمی دانستیم به چه جرمی روزگاری جنگی در گرفت و عده ای بهای آزادی من و تو را پرداختند
و امروز تو ای دوست من مراقب قدمهایت باش شاید مکانی را که گاها" و بعضا" برخی از ما در آن قدم می گزاریم و چشمها را آلوده نگاهها و گوشها را آلوده صداهای حرام می کنیم ، زمانی شور و نوای حسینیانی را تداعی می کرده که نگاه شان جز نگاه به عشق الهی که همان ولایت بود و شنوای شان ، زمزمه ها و سخنان از دل بر آمده مولایشان خمینی (ره) آن پیر فرزانه دوران بوده . گاهی با خودم حرف می زنم و باز از خود می پرسم ، مگر بچه های هم سن و سال من در دهه ۶۰ چه کرده بودند و چه دیده بودند که آن طور در شهر زندگی می کردند و آنطور در مقابل دنیا جنگیدند ، مردان دهه ۶۰ چه چیز داشتند که اکنون من در جستجوی آنم / و باز پاسخم را می دهم / آنها زندگی در زمان سختی را داشتند ، زندگی همزمان با جنگ را داشتند ، مردان و زنان آن دوران ، چه زیبا در برابر سختیها مقاومت کردند که حتی ذره ایی خلل در آرمانهایشان که همانا دفاع مشروع از دین و دیارشان و اعتقاداتشان بود ، پدید نیامد ، کار را با چه خلوصی انجام می دادند ، اصلا" کسی به فکر پست و مقام نبود ، رهبرش چه ساده زندگی می کرد ، مسئولین به فکر کمک بودند و ارتقاء کار و توسعه ، آنهم با وجود آن جنگ نابرابر، آنان ، دست در دست یکدیگر فقط یک هدف داشتند و آنهم اعتلا و پیروزی بود ، شنیدم صدامی که به مرزهای ما حمله ور شده بود ، در مقابل صدها دوربین و خبرنگار گفت : ما سه روزه جشن پیروزی را در اهواز خواهیم گرفت ، و باز شنیدم که چه دفاع جانانه ایی کردن همان مردان و زنان خرمشهری که رویای صدام را به کابوس مبدل کردند و سی و چهار روز در برابر ارتش تا بن دندان مسلح عراق مقاومت کردند و اگر نمی بود خبانت بنی صدر ، شاید همان هم اتفاق نمی افتاد . و باز شنیدم ، آن نامردمان در سر راه خود ، به هر شهر و روستایی که حمله می کردند ، چه جنایتهایی را مرتکب می شدند ، و این هدف را برای کل کشور داشتند ، و باز چه گلی کاشتند آن مردمان در آن روزها و شب های بحرانی . پدرم می گوید ، ندایی مولایمان خمینی کبیر سر داد ، و لبیکی شنید به وسعت کل ایران ، که اینرا دشمن ما محاسبه نکرده بود ، ۸ سال جنگیدیم ، ۲ سال هم جنگ سیاسی تا اینکه با قدرت به پیروزی رسیدیم ، در شهرها و در کلاسهای درس ، چه زیبا پوششی داشتند مردمان سرزمین من ، بر سر هر کوچه ایی هجله شهیدی بود و همان هم اجازه نمی داد پوشش نامناسب و یا سخن گزافی در میان باشد .
آره همین جا ، روزی قدمگاه عزیزی بوده که اکنون باید مورد احترام باشد ، حداقلش اینست که همان نگاه و همان صدای حرام ، در میان نباشد ، گاهی تو فکر می رم ، دلم می گیرد ، از نگاه زیبای پشت عکس شهید ، از رفت و آمدهای آن جانباز نابینا که سهم او فقط تاریکیست و یا آن جانبازی که فقط به لبها نگاه می کند و دنیایش فقط سکوت است و یا جانبازی که مونسش همان ویلچرش هست و یا کپسول هوا که گاها" خالی از هواست ، آنها با آن نگاهها و صداها فقط یک چیز در گوشم زمزمه می کنند و آن رسم مردانگیشان را زنده نگاه داریم . نمی توانم دهه شصتی باشم ، اما می توانم ادامه دهنده راه همان بچه ها باشم ، داستان رزمشان ، زندگی شان ، انسان دوستی شان ، معاشرتشان ، و در یک کلام ولایتمداریشان را ، همیشه سر لوحه زندگیم قرار خواهم داد .
بر گرفته از زبانحال یک نسل سومی
نویسنده : علیرضا ضابطی.
Share/Save/Bookmark